..**..
نویسنده: عاطفه(چهارشنبه 87/6/6 ساعت 12:23 صبح)
دفتر دلم را در خلوت می گشایم و آهسته ورق میزنم . در هر صفحه خاطره ای نهفته است.
هر ورق یاد عزیزی را زنده میکند . آهسته میگویم :
دفتر عشق مرا آهسته بگشا ای رفیق در میان هر ورق نام عزیزی خفته است
**--**
نویسنده: عاطفه(پنج شنبه 87/5/31 ساعت 12:59 صبح)
هیچگاه ویترینی نداشتهام تا دلم را در آن به نمایش بگذارم.
در قامت یک فروشنده دورهگرد عاشق تو شدم.
از این روست که تمام خیابانهای شهرعشق مرا میشناسند .
-/-
نویسنده: عاطفه(چهارشنبه 87/5/30 ساعت 12:19 صبح)
من از چشمان شب زده مهتاب آمده ام ، از کنار جوانه های عشق و طنین قلب شکسته ام و چشمان باران خورده ام . آمده ام تا دوباره در اغوشت بگیرم و برایت از تنهایی شبهای غربت بگویم ، از احساس باران هنگام لمس زمین.
**+
نویسنده: عاطفه(دوشنبه 87/5/28 ساعت 11:37 عصر)
--**--
نویسنده: عاطفه(دوشنبه 87/5/28 ساعت 11:32 عصر)
سلام دوستان به خاطر چند تا پست قبلی از دستم ناراحت شدن به خاطر همین اونا رو حذف کردم. با عرض شرمندگی
-+
نویسنده: عاطفه(دوشنبه 87/5/28 ساعت 11:30 عصر)
--**--**--
نویسنده: عاطفه(یکشنبه 87/5/27 ساعت 11:21 عصر)
به خورشید عالم تاب بنگر که چگونه تمنای نگاهت را دارد، به ستاره های درخشان نگاه کن که چگونه سعی در وصال تو دارند و به ابر بهاران که در فراغت می گرید و .................... به من حقیر که هیچم و به تو می نگرم.
**--**--**
نویسنده: عاطفه(یکشنبه 87/5/27 ساعت 11:20 عصر)
به صدای جویبارها و نعره موجها، به صفای کهکشانها ، به سکوت ماه در دل شب ، به آرامگاه شادی ها و نغمه سبز باران ، بر عرفان گل آفتاب گردا و به صداقت و امیدم قسم که دوستت دارم.
###
نویسنده: عاطفه(جمعه 87/5/18 ساعت 8:53 عصر)
زنده ام و می میرم. می سوزم و از سردی می نالم. در عین گرما از سرما شکایت می کنم و در میان خوشی ها از ناخوشی ها رنج می برم. در دل شادی فریاد غم بر می آورم.
میان خنده می گریم و میان گریه می خندم. هنگام لذت از رنج فریاد میزنم و هر چه را که دارم میدهم و باز همه را در جای خود می بینم. به درخت سبزی می مانم که هم خشک میشود و هم گل میدهد. چه کنم ؟
عشق بی ترحم مرا همراه خود به هر کجا که خاطرخواه اوست می کشد . در آن هنگام که خیال می کنم غم عشق از پایم در افکنده ، خود را آسوده می یابم و در عوض وقتی که خود را در اوج لذت و خوشبختی می پندارم ناگهان می بینم که غم بر در خانه دلم انگشت می کوبد.
لویز لابه
*****
نویسنده: عاطفه(جمعه 87/5/18 ساعت 4:21 عصر)
خدایا جسمم را اسیر درد و ناخوشی کردی و می دانم دشوارترین آزمون بندگی را طی میکنم. پس دستان تهی ام را به سویت دراز میکنم و ایمان دارم که بخشنده و مهربان تویی ، یاریم کن که محتاج غیر تو نباشم.
لیست کل غم نوشته های این وبلاگ