سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  بازدید امروز: 3  بازدید دیروز: 9   کل بازدیدها: 259130
 
*** \\\ *** /// *** هلاک عشق *** \\\ *** /// ***
 
باغ من
نویسنده: عاطفه(پنج شنبه 87/3/9 ساعت 11:42 عصر)

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر ، با آن پوستین سرد نمنکش
 باغ بی برگی
 روز و شب تنهاست
با سکوت پک غمنکش
ساز او باران ، سرودش باد
 جامه اش شولای عریانی ست
ور جز اینش جامه ای باید
بافته بس شعله ی زر تا پودش باد
گو برید ، یا نروید ، هر چه در هر کجکه خواهد
 یا نمی خواهد
باغبانو رهگذاری نیست
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد
ور به رویش برگ لبخندی نمی روید
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ؟
داستان از میوه های سر به گردونسای اینک خفته در تابوت
پست خاک می گوید
باغ بی برگی
خنده اش خونی ست اشک آمیز
 جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصلها ، پاییز
**اخوان**



شاخه گل ( )

زندگی
نویسنده: عاطفه(چهارشنبه 87/3/8 ساعت 11:39 عصر)

بر زمین افتاده پخشیده ست
 دست و پا گسترده تا هر جا
از کجا ؟
 کی ؟
 کس نمی داند
و نمی داند چرا حتی
سالها زین پیش
 این غم آور وحشت منفور را خیام پرسیده ست
وز محیط فضل و شمع خلوت اصحاب هم هرگز
هیچ جز بیهوده نشنیده ست
کس نداند کی فتاده بر زمین این خلط گندیده
وز کدامین سینه ی بیمار
عنکبوتی پیر را ماند ، شکن پر زهر و پر احشا
مانده ، مسکین ، زیر پای عابری گمنام و نابینا
پخش مرده بر زمین ، هموار
دیگر ایا هیچ
کرمکی در هیچ حالی از دگردیسی
تواند بود ؟
 من پرسم
کیست تا پاسخ بگوید
از محیط فضل خلوت یا شلوغی
 کیست ؟
 چیست ؟
 من می پرسم
 این بیهوده
ای تاریک ترس آور
 چیست ؟



شاخه گل ( )

نا گه غروب کدامین ستاره ؟
نویسنده: عاطفه(چهارشنبه 87/3/8 ساعت 11:38 عصر)

با آنکه شب شهر را دیرگاهی ست
با ابرها و نفس دودهایش
تاریک و سرد و مه آلود کرده ست
 و سایه ها را ربوده ست و نابود کرده ست
 من با فسونی که جادوگر ذاتم آموخت
 پوشاندم از چشم او سایه ام را
با سایه ی خود در اطراف شهر مه آلود گشتم
 اینجا و انجا گذشتم
هر جا که من گفتم ، آمد
در کوچه پسکوچه های قدیمی
میخانه های شلوغ و پر انبوه غوغا
از ترک ، ترسا ، کلیمی
اغلب چو تب مهربان و صمیمی
میخانه های غم آلود
با سقف کوتاه و ضربی
و روشنیهای گم گشته در دود
و پیخوانهای پر چرک و چربی
هر جا که من گفتم ، آمد
 این گوشه آن گوشه ی شب
هر جا که من رفتم آمد
 او دید من نیز دیدم
مرد و زنی را که آرام و آهسته با هم
 چون دو تذرو جوان می چمیدند
و پچ پچ و خنده و برق چشمان ایشان
 حتی بگو باد دامان ایشان
 می شد نهیبی که بی شک
 انگار گردنده چرخ زمان را
این پیر پر حسرت بی امان را
از کار و گردش می انداخت ، مغلوب می کرد
 و پیری و مرگ را در کمینگاه شومی که دارند
 نومیده و مرعوب می کرد
 در چار چار زمستان
 من دیدیم او نیز می دید
 آن ژنده پوش جوان را که ناگاه
صرع دروغینش از پا درانداخت
 یک چند نقش زمین بود
 آنگاه
غلت دروغینش افکند در جوی
جویی که لای و لجنهای آن راستین بود
و آنگاه دیدیم با شرم و وحشت
خون ، راستی خون گلگون
خونی که از گوشه ی ابروی مرد
 لای و لجن را به جای خدا و خداوند
آلوده ی وحشت و شرم می کرد
 در جوی چون کفچه مار مهیبی
نفت غلیظ و سیاهی روانبود
 می برد و می برد و می برد
 آن پاره های جگر ، تکه های دلم را
 وز چشم من دور می کرد و می خورد
 مانند زنجیره ی کاروانهای کشتی
کاندر شفقها ،‌فلقها
 در آبهای جنوبی
 از شط به دریا خرامند و از دید گه دور گردند
 دریا خوردشان و سمتور گردند
 و نیز دیدیم با هم ، چگونه
جن از تن مرد آهسته بیرون می آمد
 و آن رهروان را که یک لحظه می ایستادند
 یا با نگاهی بر او می گذشتند
یا سکه ای بر زمین می نهادند
دیدیم و با هم شنیدیم
 آن مرد کی را که می گفت و می رفت : این بازی اوست
 و آن دیگیر را که می رفت و می گفت : این کار هر روزی اوست
دو لابه های سگی را سگی زرد
 که جلد می رفت ،‌ می ایستاد و دوان بود
و لقمه ای پیش آن سگ می افکند
ناگه دهان دری باز چون لقمه او را فرو برد
 ما هم شنیدیم کان بوی دلخواه گم شد
 و آمد به جایش یکی بوی دشمن
 و آنگاه دیدیم از آن سگ
خشم و خروش و هجویمی که گفتی
بر تیره شب چیره شد بامداد طلایی
 اما نه ، سگ خشمگین مانده پایین
 و بر درخت ست آن گربه ی تیره ی گل باقلایی
شب خسته بود از درنگ سیاهش
 من سایه ام را به میخانه بردم
هی ریختم خورد ،‌ هی ریخت خوردم
خود را به آن لحظه ی عالی خوب و خالی سپردم
با هم شنیدیم و دیدیم
 میخواره ها و سیه مستها را
 و جامهایی که می خورد بر هم
 و شیشه هایی که پر بود و می ماند خالی
و چشم ها را و حیرانی دستها را
دیدیم و با هم شنیدیم
 آن مست شوریده سر را که آواز می خواند
 و آن را که چون کودکان گریه می کرد
 یا آنکه یک بیت مشهور و بد را
می خواند و هی باز می خواند
 و آن یک که چون هق هق گریه قهقاه می زد
می گفت : ای دوست ما را مترسان ز دشمن
ترسی ندارد سری که بریده ست
آخر مگر نه ، مگر نه
 در کوچه ی عاشقان گشته ام من ؟
و آنگاه خاموش می ماند یا آه می زد
با جرعه و جامهای پیاپی
من سایه ام را چو خود مست کردم
 همراه آن لحظه های گریزان
از کوچه پسکوچه ها بازگشتم
با سایه ی خسته و مستم ، افتان و خیزان
مستیم ، مسیتم ، مستیم
 مستیم و دانیم هستیم
ای همچو من بر زمین اوفتاده
برخیز ، شب دیر گاهست ، برخیز
 دیگر نه دست و نه دیوار
 دیگر نه دیوار نه دست
دیگر نه پای و نه رفتار
تنها تویی با من ای خوبتر تکیه گاهم
چشمم ، چراغم ، پناهم
 من بی تو از خود نشانی نبینم
تنهاتر از هر چه تنها
همداستانی نبینم
با من بمان ای تو خوب ، ای بیگانه
 برخیز ، برخیز ، برخیز
با من بیا ای تو از خود گریزان
من بی تو گم می کنم راه خانه
 با من سخن سر کن ای سکت پرفسانه
 ایینه بی کرانه
می ترسم ای سایه می ترسم ای دوست
 می پرسم آخر بگو تا بدانم
نفرین و خشم کدامین سگ صرعی مست
این ظلمت غرق خون و لجن را
چونین پر از هول و تشویش کرده ست ؟
 ایکاش می شد بدانیم
 ناگه غروب کدامین ستاره
ژرفای شب را چنین بیش کرده ست ؟
هشدار ای سایه ره تیره تر شد
 دیگر نه دست و نه دیوار
 دیگر نه دیوار نه دوست
 دیگر به من تکیه کن ، ای من ، ای دوست ، اما
 هشدار کاینسو کمینگاه وحشت
و آنسو هیولای هول است
 وز هیچیک هیچ مهری نه بر ما
ای سایه ، ناگه دلم ریخت ، افسرد
ایکاش می شد بدانیم
 نا گه کدامین ستاره فرومرد ؟



شاخه گل ( )

لحظه دیدار
نویسنده: عاطفه(چهارشنبه 87/3/8 ساعت 3:15 عصر)

لحظه دیدار نزدیک است .

باز من دیوانه ام، مستم .

باز می لرزد، دلم، دستم .

باز گویی در جهان دیگری هستم .

های ! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ !

های ! نپریشی صفای زلفم را، دست!

آبرویم را نریزی، دل !

- ای نخورده مست -

لحظه دیدار نزدیک است .

**اخوان**



شاخه گل ( )

در آن لحظه
نویسنده: عاطفه(چهارشنبه 87/3/8 ساعت 3:7 عصر)

در آن پر شور لحظه

دل من با چه اصراری ترا خواست،

و من میدانم چرا خواست،

و می دانم که پوچ هستی و این لحظه های پژمرنده

که نامش عمر و دنیاست ،

اگر باشی تو با من، خوب و جاویدان و زیباست .



شاخه گل ( )


لیست کل غم نوشته های این وبلاگ
©©
-
آخه گناه من چی بود؟
همیشه منتظرتم
پست دیشبم حذف شده
دنیای تو دیگری است
خیلی تنهام
تنهام نزار
چرا از تو دورم ؟
عید مبارک
خدایا کمکم کن
از تو دورم
میخواهمت با تمام وجود
التماس دعا
عاشق هستم ؟ واله هستم ؟ یا که مست ؟
[عناوین آرشیوشده]

|  RSS  |
|  Atom  |
| خانه |
| شناسنامه |
| مدیریت وبلاگ من |


|| پیوندهای روانه ||
کانون فرهنگی آموزش [102]
سایت سازمان سنجش کشور [54]
انجمن گفتگوی ایران [84]
برنامه نویس [68]
[آرشیو(4)]


|| مطالب بایگانی شده ||
کامپوتر
اینترنت
فریدون مشیری
مهدی سهیلی
مهدی اخوان ثالث
متفرقه
مرداد 1387
شهریور 1387

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
*** \\\ *** /// ***  هلاک عشق *** \\\ *** /// ***
عاطفه
سلام دوستان امیدوارم شاد و سرزنده باشید و با مراجعه به این وب سایت مطالب مورد نظرتونو پیدا کنین و منو با نظرات خوب خودتون راهنمایی کنین

|| لوگوی وبلاگ من ||
*** \\\ *** /// ***  هلاک عشق *** \\\ *** /// ***
|| لینک دوستان من ||
مهندسی پلیمرpolymer (کامپوزیت.پلاستیک.الاستومر.چسب ورزین)

یادداشتها و برداشتها
پرسش مهر 8
دست نوشته
وحیده
گنجینه
اس ام اس طنز بدو بیا بخون
عاشق دلباخته
ESPERANCE
غریب روزگار یوسف زهرا
افرایش صدای گوشی+راه کسب درآمد از اینترنت+عکس بازیگران خانم خارج
سری تو سرا
دل نوشته
همه چیز...
عشق اول عشق آخر
محرما نه
بیا تو حالشو ببر
تنهایی مرامه عشقه
یادداشت های یه آسمونی
خلوت تنهایی
Ship & Naval
MAKHo0oF gr0ups
بی ستاره ترین شبهای زندگی...
ღღღعاشقونهღღღ
اس ام اس و مطالب طنز و عکس‏های متحرک

به خود آییم و بخواهیم،‏که انسان باشیم...

خورشید بی غروب
خانواده و زندگی سالم


بوسه

موعود
کاردانش




















































|| آهنگ وبلاگ من ||


|| وضعیت من در یاهو ||
یــــاهـو