سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  بازدید امروز: 3  بازدید دیروز: 10   کل بازدیدها: 259384
 
*** \\\ *** /// *** هلاک عشق *** \\\ *** /// ***
 
به که باید دل بست
نویسنده: عاطفه(چهارشنبه 87/2/18 ساعت 4:11 عصر)

به که باید دل بست؟

به که شاید دل بست؟

سینه ها جای محبت، همه از کینه پر است .

هیچکس نیست که فریاد پر از مهر تو را ـ

گرم، پاسخ گوید

نیست یکتن که در این راه غم آلوده عمر ـ

قدمی، راه محبت پوید

خط پیشانی هر جمع، خط تنهائیست

همه گلچین گل امروزند ـ

در نگاه من و تو حسرت بیفردائیست .

به که باید دل بست ؟

به که شاید دل بست ؟

نقش هر خنده که بر روی لبی میشکفد ـ

نقشه یی شیطانیست

در نگاهی که تو را وسوسه عشق دهد ـ

حیله پنهانیست .

زیر لب زمزمه شادی مردم برخاست ـ

هر کجا مرد توانائی بر خاک نشست

پرچم فتح بر افرازد در خاطر خلق ـ

هر زمان بر رخ تو هاله زند گرد شکست

به که باید دل بست؟

به که شاید دل بست؟

خنده ها میشکفد بر لبها ـ

تا که اشکی شکفد بر سر مژگان کسی

همه بر درد کسان مینگرند ـ

لیک دستی نبرند از پی درمان کسی

از وفا نام مبر، آنکه وفاخوست، کجاست ؟

ریشه عشق، فسرد

واژه دوست، گریخت

سخن از دوست مگو، عشق کجا ؟ دوست کجاست ؟

دست گرمی که زمهر ـ

بفشارد دستت ـ

در همه شهر مجوی

گل اگر در دل باغ ـ

بر تو لبخند زند ـ

بنگرش، لیک مبوی

لب گرمی که ز عشق ـ

ننشیند بلبت ـ

به همه عمر، مخواه

سخنی کز سر راز ـ

زده در جانت چنگ ـ

بلبت نیز، مگو

چاه هم با من و تو بیگانه است

نی صد بند برون آید از آن، راز تو را فاش کند

درد دل گر بسر چاه کنی

خنده ها بر غم تو دختر مهتاب زند

گر شبی از سر غم آه کنی .

درد اگر سینه شکافد، نفسی بانگ مزن

درد خود را به دل چاه مگو

استخوان تو اگر آب کند آتش غم ـ

آب شو، « آه » مگو .

دیده بر دوز بدین بام بلند

مهر و مه را بنگر

سکه زرد و سپیدی که به سقف فلک است

سکه نیرنگ است

سکه ای بهر فریب من و تست

سکه صد رنگ است

ما همه کودک خردیم و همین زال فلک

با چنین سکه زرد ـ

و همین سکه سیمین سپید ـ

میفریبد ما را

هر زمان دیده ام این گنبد خضرای بلند ـ

گفته ام با دل خویش:

مزرع سبز فلک دیدم و بس نیرنگش

نتوانم که گریزم نفسی از چنگش

آسمان با من و ما بیگانه

زن و فرزند و در و بام و هوا بیگانه

« خویش » در راه نفاق ـ

« دوست » در کار فریب ـ

« آشنا » بیگانه

شاخه عشق، شکست

آهوی مهر، گریخت

تار پیوند، گسست

به که باید دل بست ؟

به که شاید دل بست ؟



شاخه گل ( )

ای خدا
نویسنده: عاطفه(چهارشنبه 87/2/18 ساعت 4:11 عصر)

ای خدا! ای رازدار بندگان شرمگینت

ای توانائی که بر جان و جهان فرمانروایی

ای خدا! ای همنوای ناله ی پروردگانت

زین جهان، تنها تو با سوز دل من آشنایی

اشک، میغلتد بمژگانم ز شرم روسیاهی

ای پناه بی پناهان! مو سپید روسیاه

بر در بخشایشت اشک پشیمانی فشانم

تا بشویم شاید از اشک پشیمانی گناهم

وای بر من، با جهانی شرمساری کی توانم

تا بدرگاهت بر آرم نیمه شب دست نیازی؟

با چنین شرمندگیها، کی زدست من بر آید

تا بجویم چاره ی درد دلی از چاره سازی؟

ای بسا شب، خواب نوشین، گرم میغلتد بچشمم

خواب میبینم چو مرغی میپرم در آسمانها

پیکر آلوده ام را خواب شیرین میرباید

روح من در جستجوی میپرد تا بیکرانها

بر تن آلوده منگر، روح پاکم را نظر کن

دوست دارم تا کنم در پیشگاهت بندگیها

من بتو رو کرده ام، بر آستانت سر نهادم

دوست دارم بندگی را با همه شرمندگیها

مهربانا! با دلی بشکسته، رو سوی تو کردم

رو کجا آرم اگر از درگهت گوئی جوابم؟

بیکسم، در سایه ی مهر تو میجویم پناهی

از کجا یابم خدائی گر بکویت ره نیابم؟

ای خدا! ای راز دار بندگان شرمگینت

ای توانائی که بر جان و جهان فرمانروایی

ای خدا! ای همنوای ناله ی پروردگانت

زین جهان، تنها تو با سوز دل من آشنایی



شاخه گل ( )

زندگی زیباست
نویسنده: عاطفه(چهارشنبه 87/2/18 ساعت 4:9 عصر)

زندگی » زیباست، کو چشمی که « زیبائی » به بیند ؟

کو « دل آگاهی » که در « هستی » دلارائی به بیند ؟

صبحا « تاج طلا » را بر ستیغ کوه، یابد

شب « گل الماس » را بر سقف مینائی به بیند

ریخت ساقی باه های گونه گون در جام هستی

غافل آنکو « سکر » را در باده پیمائی به بیند

شکوه ها از بخت دارد « بی خدا » در « بیکسی ها »

شادمان آنکو « خدا » را وقت « تنهائی » به بیند

« زشت بینان » را بگو در « دیده » خود عیب جویند

« زندگی » زیباست کو چشمی که « زیبائی » به بیند ؟



شاخه گل ( )

سخنی در پرده
نویسنده: عاطفه(چهارشنبه 87/2/18 ساعت 4:9 عصر)

دخترم! با تو سخن میگویم

گوش کن، با تو سخن میگویم :

زندگی در نگهم گلزاریست

و تو با قامت چون نیلوفر ـ

شاخه پر گل این گلزاری

من در اندام تو یک خرمن گل می بینم

گل گیسو ـ گل لبها ـ گل لبخند شباب

من به چشمان تو گلهای فراوان دیدم

گل تقوا ـ

گل عفت ـ

گل صد رنگ امید

گل فردای بزرگ

گل دنیای سپید

میخرامی و تو را مینگرم

چشم تو آینه روشن دنیای منست

تو همان خرد نهالی که چنین بالیدی

راست، چون شاخه سر سبز و برومند شدی

همچو پر غنچه درختی، همه لبخند شدی

دیده بگشای و در اندیشه گلچینان باش

همه گلچین گل امروزند

همه هستی سوزند

کس بفردای گل باغ نمیاندیشد

آنکه گرد همه گلها بهوس میچرخد ـ

بلبل عاشق نیست ـ

بلکه گلچین سیه کرداریست ـ

که سراسیمه دود در پی گلهای لطیف ـ

تا یکی لحظه بچنگ آرد و ریزد بر خاک

دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک

تو گل شادابی

به ره باد، مرو

غافل از باغ مشو

ای گل صد پر من!

با تو در پرده سخن میگویم :

گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ

گل پژمرده نخندد بر شاخ

کس نگیرد ز گل مرده سراغ

 دخترم! با تو سخن میگویم:

عشق دیدار تو بر گردن من زنجیریست

و تو چون قطعه الماس درشتی کمیاب

« گردن آویز » بر این زنجیری

تا نگهبان تو باشم ز « حرامی » هر شب

خواب بر دیده من هست حرام

بر خود از رنج به پیچم همه روز

دیده از خواب بپوشم همه شام

دخترم، گوهر من !

گوهرم، دختر من !

تو که تک گوهر دنیای منی

دل بلبخند « حرامی » مسپار

« دزد » را « دوست » مخوان

چشم امید بر ابلیس مدار

دیو خویان پلیدای که سلیمان رویند

همه گوهر شکنند

« دیو » کی ارزش گوهر داند ؟

نه خردمند بود ـ

آنکه اهریمن را ـ

از سر جهل، سلیمان خواند

دخترم ـ ای همه هستی من !

تو چراغی، تو چراغ همه شبهای منی

به ره باد مرو

تو گلی، دسته گل صد رنگی

پیش گلچین منشین

تو یکی گوهر تابنده بی مانندی

خویش را خوار مبین

آری ای دخترکم، ای به سراپا الماس

از « حرامی » بهراس

قیمت خودمشکن

قدر خود را بشناس

قدر خود را بشناس



شاخه گل ( )

آرزو
نویسنده: عاطفه(چهارشنبه 87/2/18 ساعت 4:7 عصر)

خواه که تو ای پاره ی دل ! زنده بمانی

چون ماه جهانتاب، در خشنده بمانی

تا بنده سهیل منی و شمع سرایم

خواهم ز خدا ، روشن و تابنده بمانی

امید من آن است که در گلشن هستی ـــ

چون غنچه گل با لب پر خنده بمانی

چون زهره به پیشانی عالم بدرخشی

تاجی شوی بر سر آینده بمانی

خواهم که پس از من چو یکی نخل برومند ـــ

تا زنده کنی نام پدر زنده بمانی

نام تو « سهیل » است و فروغ دل مائی

خوام که همه عمر ، فروزنده بمانی

ای نور دلم ! بندگی خلق روا نیست

خواهم که به درگاه خدا، بنده بمانی.



شاخه گل ( )

سنگی بنام زندگی
نویسنده: عاطفه(چهارشنبه 87/2/18 ساعت 4:7 عصر)

تنهای تنها-

غمناک غمناک-

پا مینهم در کوچه های آشنائی

از برگ برگ هر درخت کوچه ی پیر

میپیچدم در گوش،فریاد جدائی

این کوچه روزی سرزمین عشق من بود

عشقی که چون خورشید،چون ماه-

برصبح من امید میریخت

برشام من لبخند میزد

این کوچه روزی زادگاه شاعری بود

اما زمانه-

او را کنون در هاله ی ماتم نشانده

آن شاعر تنها که در هر قطره اشکش-

دست جداییها نگین غم نشانده

درسالها دور....

گلبانگ شاد کودکی غافل زتقدیر

همچون شباویز-

در پیکر این کوچه ها آهنگ میریخت

وز تندباد خنده هایش-

از باغ لبهاش-

هرلحظه در هر جا گل صدرنگ میریخت

اندوه اندوه

آن کودک دیرین کنون مردی غمین است

گلبانگ او،آهنگ او،ازیاد رفته است

لبخند او بر روی لبهایش فسرده است

گلبوته های خنده اش بر باد رفته است

دیوار وبام کوچه هم تلخ و عبوسند

گوئی تمام خانه ها در خواب مرگست

هرجا درختی بود سرسبز-

امروز،هیمه است

بی بار و برگ است

.  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .

.  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .

ای وای،ای وای

اینجا سرای حشمت دیرینه ی ماست

این خانه روزی کعبه ی امید ما بود

درعالمی تلخ-

با کلبه ی دیرینه دارم گفتگوها

گویم که:ای دیوار و بام خانه ی ما!

از روشنایی دور ماندید

چون دیگر از کوی شما مهتاب رفته است

آن بخت روشن-

در زیر ابری جاودان در خواب رفته است

آن اختر بخت-

در سالهای کودکی روشنگرم بود

بی او امیدم مرد،عشق و هسبیم مرد

او مادرم بود.

همراه اشکی میکشم از سینه آهی

با خویش میگویم که:ای وای!

آن روز... آن سال...

در این سرا،آری در این ویرانسرا بود

بیچاره مادر-

در پای این دیوار در حال دعا بود

گوئی که دیروز است آن در خاک خفته-

آرام و مبهوت-

گرم نیایش با خدا بود

ای خانه ی ما! درتو میپیچید شبها-

بانگ دعایش

آوای نرم جویبار گریه هایش

در گوش من،در گوش تو،دیریست مانده است-

آن دلربا آهنگ گرم لای لایش

ای بام،ای در،ای زمین خانه ی ما!

بی او دلی درسینه دارم لیک مرده است

جانی بتن دارم ولی بی او فسرده است

ای بام و در! آگاه باشید

اینک منم ویرانه ای متروک و خاموش

اینک منم گور تمام آرزوها

سنگی بنام زندگی برسینه ی سردم نشسته است

برروی این سنگ گرانبار-

نام نکوی «مادر»من نقش بسته است



شاخه گل ( )

بازگشت
نویسنده: عاطفه(چهارشنبه 87/2/18 ساعت 4:5 عصر)

تو ای گمکرده راه زندگانی

نداده فرق، پیری از جوانی

« تو پنداری جهانی غیر از این نیست ؟»

« زمین و آسمانی غیر از این نیست ؟»

« چنان کرمی که در سیبی نهان است »

« زمین و آسمان او همانست »

گمان داری جهان هست و خدا نیست ؟

در این کشتی اثر از ناخدا نیست

رهت روشن، ولی چشم تو تاریک

تو در بیراهه، اما راه، نزدیک

من و تو، قطره دریای جودیم

من و تو، رهرو شط وجودیم .

رسیم آنجا که در آغاز بودیم .

به نعمت بر سریر ناز بودیم

ز دریا روزگاری ابر برخاست

من ابرش گویم اما عین دریاست .

شتابان شد بهر سو چون سواران

بهر جا قطره قطره ریخت باران

ولی این قطره ها چون درهم آمیخت

از این پیوستگی رودی بر انگیخت

من و تو قطره ای در چنگ رودیم

گهی بالا و گاهی در فرودیم

گهی بینی که ره بر رود، تنگست

بهر گامش بسی خارا و سنگ است .

ولی این رنج ره، پایان پذیر است

تو را دستی توانا، دستگیر است .

بدنبال سفرها منزلی هست

زراعت های ما را حاصلی هست

 تو پنداری همین صحرا و دشتست ؟

و این رود دمان بی سر گذشتست ؟

تو بینی رود را بر لب فغانهاست

ندانی کاین فغان از هجر دریاست .

چو بر دریا رسد آرام گیرد

چو عاشق کز نگارش کام گیرد

 اگر در رنج و گر در پیچ و تابیم

دوباره سوی دریا میشتابیم .

 



شاخه گل ( )

تنها
نویسنده: عاطفه(چهارشنبه 87/2/18 ساعت 4:3 عصر)

افسرده ، بی پناه ، پریشانحال ــــ

افتاده ام به گوشه ی تنهائی

من یکطرف نشسته ام و غمها

ایستاده اند گرم و صف آرائی

در بزم گرم زندگیم، بیگاه

سنگی فتاد و ساغر من بشکست

طفلم رمید و همسر من بگریخت

دستی رسید و رشته ما بگسست

عمری قرار زندگیم بودند

رفتند و هیچ صبر و قرارم نیست

خواهم ز چنگ حادثه بگریزم

ایوای من که پای فرارم نیست

کو خنده های کودک دلبندم؟

آن گر مخوی نغمه سرایم کو؟

آنکس که کودکانه گه بیگاه ـــ

میگفت قصه ها ز برایم کو؟

ایوای از شکنجه های تنهائی

کو همسرم؟ کجاست هماغوشم؟

فرزند من کجاست که با شادی ـــ

بالا رود ز دست و سر و دوشم؟

خاموش مانده خانه من امشب

در آن خروش و همهمه بر پا نیست

دلبند کودکم که دلم میبرد ـــ
آرام جان خسته «‌ بابا » نیست

ای تک ستاره های شب تارم

ای اشکها! ز دیده فرو ریزید

ای لحظه های غم زده! بنشینید

ای دیوهای حادثه! بر خیزید

در این شب سیاه غم آلوده

من هستم و سکوت غم انگیزی

وز این سیاه چال ،نصیبم نیست ـــ

جز وای وای شوم شباویزی



شاخه گل ( )

جوانی
نویسنده: عاطفه(چهارشنبه 87/2/18 ساعت 4:2 عصر)

جوانی ، داستانی بود

پریشان داستان بی سرانجامی

غم آگین غصه تلخی که از یادش هراسانم

به غفلت رفت از دستم، وزین غفلت پشیمانم

جوانی چون  کبوتر بود و بودم یکی طفل کبوتر باز

سرودی داشت آن مرغک ـــ

که از بانگ سرودش مست بودم، شادمان بودم

به شوق نغمه مستانه او نغمه خوان بودم

نوائی داشت

حالی داشت

گه بی گاه با طفل دلم قال و مقالی داشت

جوانی چو کبوتر بود و من بودم یکی طفلی کبوتر باز

که او را هر زمان با شوق ، آب و دانه ای میدادم

پرو بال لطیفش را بلبل ها شانه  می کردم

و او را روی چشم و سینه خود لانه می دادم

ولی افسوس

هزار افسوس

یکی روز آن کبوتر از کفم پر زد

ز پیشم همچنان تیر شهابی، تند، بالا رفت

به سو ی آسمانها رفت

فغان کردم ـــ

 نگاهم را چنان صیاد ـــ دنبالش روان کردم

ولی اوکم کمک چون نقطه شد و ز دیده پنهان شد

به خود گفتم که :آن مرغک به سوی لانه می آید

امید رفته روزی عاقبت در خانه می آید

ولی افسوس

هزار افسوس!

به عمری در رهش آویختم فانوس جشم را

نیامد در برم مرغ سپید من

نشد گرم از سرودش خانه عشق و امید من

کنون دور از کبوتر ، لانه خالی، آسمان خالیست

بسوی آسمان چون بنگرم تا کهکشان خالیست

منم آن طفل دیروزین ـــ

که اینک در غم هم نغمه ای با چشم تو مانده

درون آشیان ز آن همنوای گرم خو یک مشت « پر » مانده

« پر او چیست دانی؟ هاله ی موی سپید من

فضای آشیان خالیست

چه هست آن آشیان؟ ـــ

ویران دلم ، ویرانه ی عشق و امید من

هزار افسوس!

هزار اندوه!

جوانی رفت، شادی رفت ، روح و زندگانی رفت

غم آمد، ماتم آمد دشمن عشق و امید آمد

پدر بگذشت، مادر رفت، شور عشق از سر رفت

سپاه پیری آمد ، هاله ی موی سپید آمد

کنون من مانده ام تنها

ز شهر دل گریزان، رهنورد هربیابانم

سراپا حیرتم، درمانده ام، همرنگ اندوهم

چنان گمکرده فرزندی

به صحرای غریبی، بی کسی ، هم صحبت کوهم

صدا سر میدهم در کوه:

کجائید ای جوانی، شادمانی، کامرانیها؟!

جواب آید به صد اندوه:

کجائید ای جوانی، شادمانی، کامرانیها...



شاخه گل ( )


لیست کل غم نوشته های این وبلاگ
©©
-
آخه گناه من چی بود؟
همیشه منتظرتم
پست دیشبم حذف شده
دنیای تو دیگری است
خیلی تنهام
تنهام نزار
چرا از تو دورم ؟
عید مبارک
خدایا کمکم کن
از تو دورم
میخواهمت با تمام وجود
التماس دعا
عاشق هستم ؟ واله هستم ؟ یا که مست ؟
[عناوین آرشیوشده]

|  RSS  |
|  Atom  |
| خانه |
| شناسنامه |
| مدیریت وبلاگ من |


|| پیوندهای روانه ||
کانون فرهنگی آموزش [102]
سایت سازمان سنجش کشور [54]
انجمن گفتگوی ایران [84]
برنامه نویس [68]
[آرشیو(4)]


|| مطالب بایگانی شده ||
کامپوتر
اینترنت
فریدون مشیری
مهدی سهیلی
مهدی اخوان ثالث
متفرقه
مرداد 1387
شهریور 1387

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
*** \\\ *** /// ***  هلاک عشق *** \\\ *** /// ***
عاطفه
سلام دوستان امیدوارم شاد و سرزنده باشید و با مراجعه به این وب سایت مطالب مورد نظرتونو پیدا کنین و منو با نظرات خوب خودتون راهنمایی کنین

|| لوگوی وبلاگ من ||
*** \\\ *** /// ***  هلاک عشق *** \\\ *** /// ***
|| لینک دوستان من ||
مهندسی پلیمرpolymer (کامپوزیت.پلاستیک.الاستومر.چسب ورزین)

یادداشتها و برداشتها
پرسش مهر 8
دست نوشته
وحیده
گنجینه
اس ام اس طنز بدو بیا بخون
عاشق دلباخته
ESPERANCE
غریب روزگار یوسف زهرا
افرایش صدای گوشی+راه کسب درآمد از اینترنت+عکس بازیگران خانم خارج
سری تو سرا
دل نوشته
همه چیز...
عشق اول عشق آخر
محرما نه
بیا تو حالشو ببر
تنهایی مرامه عشقه
یادداشت های یه آسمونی
خلوت تنهایی
Ship & Naval
MAKHo0oF gr0ups
بی ستاره ترین شبهای زندگی...
ღღღعاشقونهღღღ
اس ام اس و مطالب طنز و عکس‏های متحرک

به خود آییم و بخواهیم،‏که انسان باشیم...

خورشید بی غروب
خانواده و زندگی سالم


بوسه

موعود
کاردانش




















































|| آهنگ وبلاگ من ||


|| وضعیت من در یاهو ||
یــــاهـو