در دلم اندوه ، بر رخم نقش هزار افسوس ، در سرم شور صد امید ، در چشمم پرتویی از عشق و بهروزی !
هیچم اندر کوله بار و هیچم اندر دست ، رهنورد راه فردایم که میدانم با سبکبالی میتوان ره به شهر آرزوها برد.
تا حالا شده کسی رو دوست داشته باشی اما نتونی اون جوری که باید بهش بگی دوستت دارم ....... تا حالا شده که واسه کسی هلاک شی اما نتونی اونو داشته باشی....... تا حالا شده با همه درد و غصه هایی که داری وقتی غصه های کسی رو که واسش میمیری ببینی غم و غصه های خودتو فراموش کنی . اصلا انگار نه انگار که خودتم غصه داری ...... نمیدونین پرپر شدن یعنی چی ....... نمیدونین از درون سوختن یعنی چی ....... آخ خدایا خیلی دلم گرفته ......... دوست دارم گریه کنم اما اشکی واسم نمونده ..... خدایا کمکم کن دیگه طاقت ندارم ..... دیگه تحمل ندارم ....... دوست ندارم این حرفارو بزنم اما چی کار کنم بریدم ........ خدایا کمکم کن دارم میسوزم و میسازم ........ از سوختن و ساختن متنفرم دوست دارم خودم باشم دوست دارم اون جور که دلم میخواد زندگی کنم ......... ای کاش میشد که هیچ کس بهت کاری نداشته باشه ......... ای کاش میشد اون جور که دلت میخواد زندگی میکردی ....... ای کاش کسی نبود که جلو کاراتو بگیره و از ترس اینکه آبروش بره نزاره هیچ کاری بکنی ......... خدایا آخه چی میشد اگه میشد ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟
از تو دورم
نویسنده: عاطفه(دوشنبه 87/6/18 ساعت 6:17 عصر)
کاش میتوانستم وجودم را عاری از هر تعلقی بکنم، عاری از هر
بندی.....هر چیزی که تورا می آزارد و مرا....
کاش لازم نبود که تنم را با لباسهای رنگ و وارنگ بپوشانم.....
کاش هیچ بندی پاهایم را نبسته بود. کاش هیچ دیواری نبود...هیچی حجابی نبود.....
کاش هیچ منی نبود، هیچ تویی نبود، هیچ خودخواهی نبود....
کاش هیچ مذهبی نبود، هیچ آیینی نبود، کاش هیچکدام از این
ایدئولوژیهای مسخره نبودند.....
کاش هیچ مفهومی نبود، هیچ کلامی نبود، هیچ تعریف و توصیفی نبود...
کاش هیچ پایبندی نبود، هیچ پوششی نبود.....
کاش هیچ سنتی نبود ? قانونی نبود? حد و مرزی نبود? تعهدی نبود.....
کاش بیمی نبود? رسوایی نبود ? شرمی نبود .....
کاش هیچ تنی نبود? اندامی نبود ?چشمی نبود.....
کاش هیچ قالبی نبود چهره ای نبود زیبا رویی نبود اصلا زیبایی نبود.....
کاش هیچ بندی نبود? بندیی نبود? زندانی نبود.....
اگر هیچ کدام از اینها نبودند، نازنینم !! تورا درس عاشقی می
آموختم!!!.....
اصلا کاش نبودم نبودی کاش نمی آمدم و نمی آمدی.....کاش برای
همیشه می رفتیم ? به اعماق زمین...به اوج آسمان... کاش توان پرواز
داشتی ...کاش می توانستی زمین و زمینیان را رها کنی .....گفته
بودی بهشت را نمی توان بر زمین آورد ... نازنینم ! با تو زمین نیز بهشت
می شود ? اصلا خود خود بهشت است.....و بی تو بهشت برین ?دوزخی
بیش نیست ..... راستی چرا نیستی ؟ چرا من از تو دورم ؟
آه ...چقدر می خواهمت ... با تمام وجودم در
جستجویت هستم... افسوس که همه ی لحظه های
با تو بودن و به تو اندیشیدن را باید در گورستان خاطراتم
زیر خروارها درد و رنج بی تو بودن مدفون کنم... تمامی
رنگهای رنگین کمان احساسم با گذشتن از تو بی رنگ
و بی رنگ تر میشوند ...چقدر به تو اندیشیده ام ... چقدر
تو را در خیالم به زیباترین شکل نقش زده ام ....راستی
من چه میخواهم ؟ آیا فقط تو را ؟....آیا مشکل داشتن
توست ؟...آی ی ی ی کجایی ؟ خدای همیشه و
همه جا و همه کس.....لختی شمع وجودت را به من
واگذار تا ببینی پروانگی کدام است...و سوختن پرهای
پروانه چه رنگی است ....تا بیاموزمت سوختن و خاکستر
شدن را .... .... لختی بیا تا ببینی عاشقانه زیستن
را ...عاشقانه مردن را ... وه ! چه سر مستم .....وه !
چقدر می خواهمت..... میشنوی صدای فریادم
را .....می بینی نیازم را .....بوی سوختنم را می شنوی ؟؟؟
عاشق نمى شوى که ببینى چه مى کشم.
التماس دعا
نویسنده: عاطفه(پنج شنبه 87/6/14 ساعت 11:47 صبح)
دوستان با عرض شرمندگی این روزها نمیتونم به روز کنم.خدا هیچ کسو گرفتار نکنه که اگه گرفتار شد باید تا عمر داره بسوزه.واسه همتون دعا میکنم ، شما هم واسم دعا کنین.
دنیای عجیبیه و ما انسانها عجیبت تر از
این دنیا.....راستی آخرش چی میشه ؟
بی خیال هرچه بادا باد...
هفت شهر عشق را عطار گشت
او هنوز اندر خم یک کوچه است
وآن یکی اندر خمش گم گشته است
وآن دگر هم عاشق است و خودپرست
من در این حیرت سرا وا مانده ام
عاشق هستم ؟ واله هستم ؟ یا که مست ؟
لیست کل غم نوشته های این وبلاگ